امیرصدراامیرصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

دنیای کودکانه و امیرصدرا

امیرصدرا و سرماخوردگی

1392/9/26 12:39
403 بازدید
اشتراک گذاری

امیرصدرا ماه آبان سرماخورد ناراحتو بعد از  اینکه کواموکسی کلاو مصرف کردو چند شب با تب بالای 38 ونیم سر کرد بالاخره 25 آبان بهبود پیدا کرد .

در دوره آزمایشی مهد3 روز روزی یکساعت تا 2 ساعت بیشتر در مهد نبود و باوجودیکه اصلا حاضر نبود توی کلاس بره سه شنبه 13 آذر  سرماخوردگی شدیدی گرفت اولش فقط آبریزش بینی بود و بدون تب بعد از 2 روز 5شنبه تب کرد و سرفه ها شروع شد و انتی بیوتیک کوتریموکسازول شروع شد بعد از3 روز  18 آذر بردمش مهد و فکر کردم که رو به بهبود است و مشکلی نداره  بعد از اینکه از 18 آذر دیگه جدی ثبت نام شد و از یکشنبه تا 4 شنبه مهد کودک رفت . بعد از 4 روز مهد رفتن و 10 روز نتی بیوتیک خوردن شب شنبه  کمی بیحال شده بود ولی مشکلی نداشت  شنبه از مهد زنگ زدند تب کرده و دوباره تب 39 درجه . سرکار که فهمیدم حسابی تو شوک بودم آخه خیلی مریض میشی و تا یکم جون میگیری دوباره مریض میشی .

خلاصه شب یک دکتر آزیرومایسین هم اضافه کرد و گفت تا فردا اگه تب  قطع نشد باید آزمایش بده.یکشنبه همچنان تب داشت و عصر با بابایی بردیمش بیمارستان و بستری شد و بعد از یکروز مرخص شد .

آخ که چند شبه نخوابیده ام و دلم یک خواب حسابی میخواد . صبح که مرخص شدی گذاشتمت خونه عزیز و سریع رفتم سرکار .دیروز مرخصی گرفتم دیگه نمیشد مرخصی بگیرم.توی خواب راه میرفتم . خواب

 

لطفا ادامه مطلب را بخوانید ............................

علاوه بر دکتر خودش  دکتر های دیگریهم که دیدنت میگن نباید مهد بری و گرنه بدتر میشی . چند تا ویروس همزمان گرفته بودی .کاشکی مادر ها کمی بیشتر دقت میردن و بچه های مریضشون با آب بینی آویزون و سرفه و .... نمیفرستادن مهد کودک اونوقت بچه هایی مثل شمااینطور مریض نمیشدن

از طرفی واقعا از مهد رفتنت راضی بودم روحیه ات خیلی خوب شده بود . تازه داشتی به مهد عادت میکردی و صبح ها راحتتر جدا میشدی .

ای خدا جون ...................  انگار قرار نیست نفس راحتی بکشم .استرسها و کلافگیهای ما از جدا نشدنت و نرفتنت  تموم شد حالا دکترها میگن نباید بزاریمت مهدکودک .

ولی متاسفانه بخاطر ضعیفی ات دکترها میگن باید زمستون نری یا حداقل تا یکماه آینده نباید بری وگرنه بازم مریض میشی . طفلی مامان عزیز که نتونست تجدید قوا و استراحتی بکنه . حالا هم شما رو باید نگه داه  هم حاجی بابا با کمر دردش و هم خاله ساره که چند وقتی است مریضه و اومده خونه عزیز .  به قول دوست عزیز خونشون شده بیمارستان  3 تخته .

کاشکی اینقدر  ضعیف نبودی و مثل بقیه بچه ها میتونستی بری مهد . هم برای خودت خوب بود هممن از اینکه عزیز از نگهداری و شیطنتهای شما خسته میشه خجالت زده نبودم .

خدایا چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشی و ما رستگار بای بای

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان رادمهر جوجو
26 آذر 92 13:49
عزیز دلم نگران نباش میدونم با کارو مریضی امیرصدرا و کارخونه ومسئولیتهای جورواجور خسته ای ولی امیدت به خدا که هیچ پشتوانه ای قوی تر از اون نیست ممنون از دلجویت . بیشتر از این ناراحتم که اینهمه وقت و انر/زی گذاشتم تا صدرا به مهد علاقمند بشه . حالا اینطوری شد. انگار قسمت نیست نفس راحتی بکشیم
مامان رادمهر جوجو
27 آذر 92 10:16
عزیزم نظرت دستم رسید ممنون . من هم یکبار تو گذاشتن رادمهر به مهد شکست خوردم بعد از چندماه به این نتیجه رسیدم که خودم قاطع نبودم اگر ما بزرگترها تو تصمیمون محکم تر عمل کنیم بچه ها به راحتی می پذیرند البته این مطلب به وضعیت الان امیرصدراجون صدق نمی کنه چون طفلی مریض شد و حتماً باید دوره نقاهتش و بگذرونه ولی می گذره مامانی نگران نباش سمیه جان درضمن چندباری برات پست گذاشتم جواب ندادی دیگه بیخیال شدم . راستی حالا قسمت نظرات خصوصیت فعال شده ؟ . رادمهری رو هم ببوس . ضمنا منم رادمهر را با امیرصدرا آشنا کرده ام . عکسهاشو دیده .