امیرصدرا و سرماخوردگی
امیرصدرا ماه آبان سرماخورد و بعد از اینکه کواموکسی کلاو مصرف کردو چند شب با تب بالای 38 ونیم سر کرد بالاخره 25 آبان بهبود پیدا کرد .
در دوره آزمایشی مهد3 روز روزی یکساعت تا 2 ساعت بیشتر در مهد نبود و باوجودیکه اصلا حاضر نبود توی کلاس بره سه شنبه 13 آذر سرماخوردگی شدیدی گرفت اولش فقط آبریزش بینی بود و بدون تب بعد از 2 روز 5شنبه تب کرد و سرفه ها شروع شد و انتی بیوتیک کوتریموکسازول شروع شد بعد از3 روز 18 آذر بردمش مهد و فکر کردم که رو به بهبود است و مشکلی نداره بعد از اینکه از 18 آذر دیگه جدی ثبت نام شد و از یکشنبه تا 4 شنبه مهد کودک رفت . بعد از 4 روز مهد رفتن و 10 روز نتی بیوتیک خوردن شب شنبه کمی بیحال شده بود ولی مشکلی نداشت شنبه از مهد زنگ زدند تب کرده و دوباره تب 39 درجه . سرکار که فهمیدم حسابی تو شوک بودم آخه خیلی مریض میشی و تا یکم جون میگیری دوباره مریض میشی .
خلاصه شب یک دکتر آزیرومایسین هم اضافه کرد و گفت تا فردا اگه تب قطع نشد باید آزمایش بده.یکشنبه همچنان تب داشت و عصر با بابایی بردیمش بیمارستان و بستری شد و بعد از یکروز مرخص شد .
آخ که چند شبه نخوابیده ام و دلم یک خواب حسابی میخواد . صبح که مرخص شدی گذاشتمت خونه عزیز و سریع رفتم سرکار .دیروز مرخصی گرفتم دیگه نمیشد مرخصی بگیرم.توی خواب راه میرفتم .
لطفا ادامه مطلب را بخوانید ............................
علاوه بر دکتر خودش دکتر های دیگریهم که دیدنت میگن نباید مهد بری و گرنه بدتر میشی . چند تا ویروس همزمان گرفته بودی .کاشکی مادر ها کمی بیشتر دقت میردن و بچه های مریضشون با آب بینی آویزون و سرفه و .... نمیفرستادن مهد کودک اونوقت بچه هایی مثل شمااینطور مریض نمیشدن
از طرفی واقعا از مهد رفتنت راضی بودم روحیه ات خیلی خوب شده بود . تازه داشتی به مهد عادت میکردی و صبح ها راحتتر جدا میشدی .
ای خدا جون ................... انگار قرار نیست نفس راحتی بکشم .استرسها و کلافگیهای ما از جدا نشدنت و نرفتنت تموم شد حالا دکترها میگن نباید بزاریمت مهدکودک .
ولی متاسفانه بخاطر ضعیفی ات دکترها میگن باید زمستون نری یا حداقل تا یکماه آینده نباید بری وگرنه بازم مریض میشی . طفلی مامان عزیز که نتونست تجدید قوا و استراحتی بکنه . حالا هم شما رو باید نگه داه هم حاجی بابا با کمر دردش و هم خاله ساره که چند وقتی است مریضه و اومده خونه عزیز . به قول دوست عزیز خونشون شده بیمارستان 3 تخته .
کاشکی اینقدر ضعیف نبودی و مثل بقیه بچه ها میتونستی بری مهد . هم برای خودت خوب بود هممن از اینکه عزیز از نگهداری و شیطنتهای شما خسته میشه خجالت زده نبودم .
خدایا چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشی و ما رستگار