امیرصدراامیرصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

دنیای کودکانه و امیرصدرا

قصه تولدت - خرداد 1389

 قصه تولدت قرار بو د در  28 اردیبهشت  بدنیا  بیایی  و   هر روزی که از اون  تاریخ  میگذشت من  دل تو دلم  نبود  هر لحظه منتظر اومدنت بودیم ولی تا 4 خرداد هیچ خبری نشد بالاخره  4 خرداد عصرش رفتیم با   بابایی .... بیمارستان میلاد    و  دکتر گفت  آمپول فشار میرنیم   و خلاصه ساعت 6  عصربستری شدم  تا 5  صبح هم خبری نشد   تمام این مدت بابایی و مامان عزیز  پشت درب اتاق  زایمان  منتظرت بودن اونها  هم شب  سختی را در راهروهای بیمارستان گذروند   و بالاخره  سا...
23 مرداد 1392

2 ماهگی نوگلم

دوماهگی نوگلم مرداد89 در 2  و حتی 5/1 ماهگی کتاب (  شیوه های تقویت هوش نوزاد در 3تا 6 ماهگی را خیلی دوست داشتی و با دقت زیاد و دست و پا زدن در حین مشاهده کاملا مجذوب می شدی طوریکه در  صفحه 5( آخرین صفحه ) به خواب میرفتی در این سن بسیار به اشکال رنگی و هندسی توجه و علاقه نشان میدادی .و مامان به شوخی به من میگفت امروز کتابش را خونده یا نه؟ از 35 روزگی تا حدود اواخر/2ماهگیش پستونک خیلی دوست داشتی و می خوردی با اینکار هم غریزه مکیدن خود را ارضا می کردی و ارامش میگرفتی و هم باعث هضم شیر میشد.  وقتی روی زمین دراز میشدم و زانوهام را به سمت شکمم خم می کردم و تو را روی زانوهام مینشاندم...
23 مرداد 1392

4 ماهگی جیگر طلا

4 ماهگی - شهریور89   واکسن داشت و 5/1 روز تب 38 درجه داشت  در این روزها  کتاب شعر حسنی ( 6 جلدی) را برایش میخوندم دوست داشت مخصوصا عکسهای روی جلد را .  و پاهایش را پیدا کرده بود و به طرف دهانش میبرد( از چند روزقبل از4ماهگی)پاهایش را بادستش میگرفت و سرگرم میشد و مدل مکیدنش تغییر کرد 4انگشتی یا کمتر (بدون شست ).گاهی هم 8 انگشتی .  دالی کردن را دوست داره صورتم را میگیرم و میگم مامان کو /؟ دالی که میگم بلند میخنده با صدا دیگه اگر از فاصله بیشتر مثل آشپزخانه باهاش وقتی روی فرش حال است  حرف بزنم من را میتونه  ببینه و میخنده. و از دیدن من و حضور من و اینکه تنها نیست شاد و خوشحال میشه.  ...
23 مرداد 1392

عکسهای چندروزگی جیگرم تا یک ماهگی جیگرم

نمیدونم چرا قیافه ات تو هر عکس یک شکل است. اینجا یک روز بعد از مرخص شدنمون از بیمارستانه و 7 روزه ای و 3کیلو شدی البته پسر قهرمانم  20 روز دیگه که یکماهت تموم میشه 5 کیلو میشی که دکترت تعجب کرد.چون خوب وزن گرفتی. هزار ماشالله .   این بوک رو خیلی دوست داشتی هر روز میگرفتم جلو ی صورتت و برات شکلهاشو توضیح می دادم ، نگاه میکردی و دست و پا میزدی اینجا به قول خودت خاپیش کردی و خوپوف هستی. قبلش دل درد داشتی و وقتی به شکم خوابوندمت آروم شدی و خوابت برد. ...
23 مرداد 1392

اولین عکس بعد از تولدت : متولد ساعت 5 و چهل دقیقه صبح چهارشنبه 5 خرداد 1389- سال ببر

 به این دنیا خوش اومدی پسرکم ، مسافر کوچولوی مامان ، خوب بخواب که سفر سختی داشتی آرزوی بهترینها را برات دارم . قهرمان مامان این اولین عکس شما بعد از تولدت در بیمارستان است ...
23 مرداد 1392

اکبر کردن جیگر مامانی

از همان نوزادیت با صدای اذان آروم میشدی من تا اذان میگفتند صداش رو بلند میکردم تو هم هرکاری میکردی  دست نگه میداشتی و حواست به اذان میرفت و  به صفحه تلویزیون نگاه میکردی  چون فقط چندماهه بودی فقط از خودت صدا درمیاوردی و همصدایی میکردی . خلاصه سوژه بودی واسمون. اینجا ٢١ ماهه هستی و روی سجاده آنتی صحرا داری خیلی جدی نماز میخونی دهانت رو حرکت میدی و فقط به مهرت نگاه میکنی .خیلی شیرین نماز میخونی. قبول باشه پسرم.واسه مامانی هم دعا کن. ...
23 مرداد 1392

سه ماگی جیگر طلا

یک فصل زندگی     بخاطر اینکه باهاش کتاب شیوه های تقویت هوش نوزاد در 3تا 6 ماهگی را ماه قبل کار کرده بودم رنگها رامیشناخت و واکنش متفاوت به رنگهای مختلف داشت تفاوت رنگها راتشخیص می داد  پستونک دیگه نمیگرفت چون شست راستشش را پیدا کرده بود و شست می مکید  به او میگفتم  بوو دوست داشت و میخندید بالب و دهانم مثل بیبیبو صدا در می اوردم و لبم را میلزراندم  حرکت لبم را تقلید می کرد و حباب می ساخت بزاق دهانش را جمع می کرد بعد تف می کرد واز صدایی که اینطوری درست میکرد خوشش میامد و اینطوری صدا دراوردن رایاد گزفت جیغ زدن را یاد گرفته بود و وقتی با اوصحبت میکردم به صوت پاسخ میداد اواسط3 ماهگی شست دست چپش ...
23 مرداد 1392

ده ماهگی - بهار 91

امیرصدرا حدودا قبل از 10 ماهگیش اسفند ماه  صدای حیوانات را یادش دادیم دقیق یادم نیست ولی مطمئنم از  صدای گربه و گاو و جوجه و کلاغ و ...را بلده صدای کلاغ را میگه عارعار و جیک جیک را میگه و میو و از همه بهتر صدای غلیظ مع مع گاو است که دو دستش رامچ میکنه از بغل اعضای بدنش را هم قبل عید  مامان عزیز بهش یاد داده و میگیم چشات کو گوش هات کو  نشون میدی از همه بامزه تر پاهات  رو نشون میدی   و میگیریش بالا و میگی پع پع شبیه بع بع  اینجا خونه خاله ساره است که برای عیددیدنی رفتیم خونه اش .اینجا ده ماهگی جیگرم تموم شده  ،شاه پسرم لثه اش میخاریدو با تمام تلاش داشت خودش رو آروم میکرد قربون اون بازوهات ب...
23 مرداد 1392
1