سلام دوباره به پسرکم
به نام خدا
مدت زیادی است که حتی به وبلاگت سرهم نزدم چندروز پیش خانوم کبکی دستیار آقای دکتر زمانیان را دیدم و از دلنوشته ها و مطالبم تمجید کرد بعد از این اتفاق دوباره انگار که دوباره ذوق نوشتن به سراغم امد و از اینهمه فاصله که بینمون افتاده بود غم به دلم اومد
امشب با خودم عهد کردم غصه نداشتن خاطرات این مدت را نخورم و بسم الله گفتم تا دوباره شروع کنم
این دفعه کارم سخت تره چون باید هم به فکر شما باشم هم به فکر وبلاگ سبا ،خواهرت.
من به فدای جفتتون