یکسالگی - مرداد 90
عزیزم سلام چندوز بعد از یکسالگیت 16 خرداد مادرجون مامان مونا رفت بیمارستان و بعد از 2 ماه در بیمارستان در 19مرداد از پیش ما رفت تو آسمونها .
آخرین باری که حالش خوب بود ودیدت روز مادربود که اواخر اردیبهشت ماه بود و چند قدم تاتی میکردی و حسابی برات ذوق میکرد ولی متاسفانه راه رفتنت را ندید . همیشه وقتی میرفتی اونجا میگفت ببینید وجود یک بچه در جمع چقدر خوبه حواسها رو پرت میکنه ، جمع را شاد میکنه و مجال غیبت و گناه به جمعها نمیده
وقتی با مامان عزیز تلفنی صحبت میکرد میگفت کاشکی نزدیکبودید و امیرصدرا رو میاوردین پیشم حسابی حوصله ام سررفته .
پسر گلم یه درسی که من از مادرجونم گرفتم این بود :
با وجودیکه دیالیز میکرد و حسابی ناتوان شده بود.تمام دستهاش کبود شده بود ولی هیچوقت از کسی انتظار نداشت و خودش کارهاشو میکرد و خیلی مقاوم و صبور بود..
یادت باشه درس مقاومت وصبوری در برابر درد و مشکلات .
خداوند ایشالله با خوبان محشورش کند . مادرجونی جات برام خیلی خالیه . لطفا برای نی نی ما از اون دنیا دعاهای خوب بکن.