امیرصدراامیرصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

دنیای کودکانه و امیرصدرا

امیرصدرا و جوراب بازی

1392/7/13 15:13
341 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب دیدم ساعت  10 و نیم شده و هنوز خوابت نگرفته و منم که گیج خواب بودم و هرچی گفتم برو کتاب قصه امشبو انتخاب کن تا برات بخونم  فایده نداشت . خلاصه جورابهاتو که آورده بودم تا مرتب کنم و ببرم بدم مامان عزیز پیشش  باشه تا با سرد شدن هوا مامان عزیز غافلگیر نشه .یک فکری به ذهنم رسید و همه را با هم قاطی کردم و گفتم بیا  ببین کدوم ماله کدومه  اولش زیاد راغب نبودی  ولی وقتی میگفتم بریم بخوابیم برای فرار از خواب خودتو مشتاق جورابا و بازی میکردی.

بعد از اینکه جورابها رو با لنگه هاشون جفت کردی و کنار همدیگر ردیف کردی . باز  به مغزم فشار آوردم که حالا چیکارکنم بعد در یک لحظ شکوفا شدم و گفتم حالا جهت جفت جورابها را شبیه هم کن .

ازت خواستم اول پاشنه و پنجه جورابها رو دقت کنی .بعد خسته شدی و بلند شدی و گفتی مامان ببین دارم رو پنجه راه میرم بعد  روی پنجه تو اتاق راه رفتی و یک دور تو اتاق با پنجه راه رفتی و منمتشویقت کردم تا پاهاتو روی زمین نزاری و همینطوری دور بزنی تا برسی به بغل من.

دور های بعد هم راه رفتی و من میگفتم حالا با پاشنه حالا با پنجه . بعد خسته شدی . نخواستم ادامه بدم .

گفتم بریم بخوابیم .تا اینو گفتم گفتی مامان جورابا ! !!!!!! ( خیلی کلک شدی .......)

جفت جوراب دوم را خواستم شبیه  جفت  نمونه درست کنی .

 

 

جفت جورابدوم را خواستم مثل جفت  نمونه بگذاری .

برام خیلی جالب بود جهت پاشنه را درست میکری جوراب سرو ته میشد و پاشنه اشتباه میشد میگفتم پاشنه شو ببین رفت پایین باز عوض میکردی ولی جهت پنجه عوض میشد خیلی فسفر مصرف کردی   خلاصه نزدیک  10 دقیقه  پاشنه رو درست میکردی پنجه جابجامیشد و..........................

نمیخواستم بهت راه حل رو بگم  نمیخواستم هم کلافه بشی .  به ذهنم رسید بگم امیرصدرا یادته وقتی کوکو درست میکردیم یکطرفش سرخ میشد چطوری برش میگردوندیم تا اونورش سرخ بشه 

دیدم یکدفعه درست برگردوندی و شبیه نمونه شد خودت هم کلی کیف کردی .

جوراب بعدی رو بازهم مثل جوراب اولی خیلی طول دادی بعد از 5 دقیقه بهت دوبارهیادوری کردم مثل کوکو !!!!!!  دوباره یادت اومد  چیز جالبش این بود که حافظه کوتاه مدت بهت یاری نکرد و یادت رفته بود 

برای جوراب بعدی زمان کمتری طول کشید . اما جوراب پنچم یا ششمی بود که یک ضرب درست کردی .

خیلی برام شیرین بود چون لحظه به لحظه یادگیریت تا زمانیکه تو ی ذهن قندعسلم  ثبیت شد را حس میکردم .

بعد از این بازی حسابی خسته شده بودی من بلند شدم نشستم روی مبل تلویزیون هم روشن بود  شما هم امدی پایین مبل نشستی .خودم هم خسته شده بودم خواستم چند دقیقه تلویزیون ببینم و استراحت کنم و انرژی بگیرم و ببرمت تو اتاقت بخوابی دیدم سرت داره اینور اونور میره فهمیدم خوابت برده .

شب بخیر پسرم

عکسهاشو بعدا میزارم .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان رادمهر جوجو
10 مهر 92 16:20
الهی چه بازی قشنگی اگر امیر صدرای وروجک بلده از خواب دربره شما قشنگ تر بلدید خسته اش کنید تا بخوابه خدا حفظش کنه .
مامان امیرصدرا
پاسخ
مرسی عزیزم . این روزها بدجور دنبالم تا باهاش بازی کنم . کاهی اوقات کم میارم . چون خاله بازی بلد نیستم اگه بازی هست که بلدی با اسباب بازی ها مثل خاله بازی و ... با رادمهر سرگرم میشی به منم یاد بده بدجور هنگ کردم. بازی دو نفره خودمونی بلد نیستم . کمک کمک