امیرصدرا و سرکارمامانی
پسرکم چند وقت بود که میگفت مامان از حاج آقا نقی و برادرشون حاج آقا رضا ( کارفرمای مامانی هستند) اجازه بگیر منو با خودت ببری . دیروز بالاخره تصمیم گرفتم شما رو با خودم بیارم تا سرراه ببرمت بیمارستان مهر پیش دکتر زمانیان تا چکاپ بشی و عصر هم برات دانشکده طب سنتی وقت گرفته بودم . خواستم قبل از اینکه مجبور بشیم بخاطر بیش فعالی شما به دارو های شیمیایی روی بیاریم با طب سنتی بتونیم مساله را حل کنیم .
امروز با مامانی اومدی سرکار الان هم روی پای من نشسته ای چون از پله ها افتادی و پاهات درد گرفته هرچند نشستنت دوام نداره و درد پاهات زود یادت میره . حاج آقا نقی به ترکی بهت میگه اوغلان ( یعنی پسر ) و شما با لهجه قشنگی تکرار کردی و براشون جالب بود و ترکی صحبت میکردند و هر کلمه را که میگفتند شما هم تکرار میکردی خیلی خوشگل . تفریح جالبی شده بود .شما هم غش میکردی از خنده
تاپدان = تموم شد گداخ : بریم گدیم = .... بویروم = بفرمایید کلماتی است که کم و بیش از حرف زدنهاشون یادگرفته ام.
به این بهانه برات توضیح دادم که زبانهای کشورهای مختلف فرق داره و زبان کشور ایران که ماصحبت میکنیم فارشی است و مردم در جاهای مختلف دنیا با زبان های مختلفی صحبت میکنند. زبان ترکی ، انگلیسی ، فارسی ، آلمانی و.........
از صبح برات بگم که با بابایی تا ولی عصراومدیم و بعد رفتیم پیش آقا دکتر شما هم ذوق میکردی که سوار اتوبوس میشدی و میگفتی مامان اون زرده را سوار شیم دفعه بعد آبی . قربونت بشم که با اتوبوس سوارشدن شاد شدی.
سوارتراموا هم شدی و حسابی با ذوق اطرافت رو نگاه میکردی عکساشو برات میزام .
خلاصه سر راه شیر کم چرب هم برات خریدم چون هوا آلوده بود . سرکارم هم یک وقتها دیگه ترمز میبریدی و بلند بلند صحبت میکردی و برخی وقتها یواش .
ازت پرسیدم چر ا با عمو صحبت نمیکنی جواب نمیدی : میگفتی آخه نمیخوام تورو دعوات کنند.
وقتهایی هم که بلند صحبت میکردی و میخندیدی میگفتم جرا داد میزن یمنو دعوا میکنن با زرنگی میگفتی : آخه داریم بازی میکنیم . آقا نقی داره باهام بازی میکنه
بعد ازسرکار رفتیم پارک شهر و اونجا هم نیمساعتی بازی کردی و بعد رفتیم دکتر و نوبتمون نشده بود که خوابت برد و داخل مطب خواب بودی و وقتی کارمون تموم شد بیدار شدی و ولی تموم مدت بغلم بودی کمرم شکست. با اتوبوس سوار شدیم رفتیم بالای زرتشت پیش بابایی و با ماشین بابایی رفتیم خونه
داخل ماشین از خستگی دراز کشیده بودی بهت گفتم دیدی وقتی مامانی میره سر کار چقدر خسته میشه ؟
بعد از چند دقیقه گفتی مامان خسته ام سرکار چقدر آدمو خسته میکنه
ساعت 6 خونه بودیم شام خوردیم و همگی غش کردیم خوابیدیم .
امروز از صبح بازوهام جوری درد میکنه که انگار دمبل زدم .
قربونت برم