امیرصدرا و معلم بازی
دیشب دوباره شکوفا شدم .
چند روز است علاقه به معلم بازی پیدا کرده ای و بهم میگی خانم معلم بیا درس بده در این بازی دوست داری این جملات را بگم:
سلام بچه ها ،خب حالتون چطوره ؟ بشینید سرجاهاتون ، و تا میخوام چیزی بگم میگی نه نه . مامان من آقا معلم بشم . البته زود هم خسته میشی و منم ادامه نمیدم .
شما را بردم توی اتاق تا کمی از هیجانت کم بشه امروز خیلی ددری شده بودی عصر که با حاجی بابا رفته بودی پارک بعد هم با هاشون رفتی دنبال دایی امیر و سر راه هم فروشگاه برده بودنت وقتی ساعت 9ونیم اومدی خونه همزمان خاله ساره اومد و دیگه پایین نیومدی و منو فراموش کرده بودی داشتند شام میخوردند شما را بردم توی اتاق تا کمی از هیجانت کم بشه آخه خیلی شیطونی میکردی
گفتم بیا معلم بازی کنیم ( البته بازی های اینجوری فقط چند دقیقه دوام دارند ). از برگه های میشولک اومدم ازت سوال کنم و میگفتم خب بجه ها این چیه . میشولک داره چیکار میکنه و.... شما خیلی حوصله این کارتها رانداری و میزنی کانال 4 ( یعنی کلافه میشی و میری )
اونجا بود که کم کم شکوفا شدم
سعی کردم بازی با این کارتها رو برات جذابترش کنم و میگفتم این چیه بعد شما هم که میدونستم طبق معمول میخوای از جواب دادن در بری طرفند زدم و ادای فکر کردن در آوردم و بعد همزمان که طاقتت تموم میشد و میخواستی جوابوبگی منم همزمان باهات جوابو داد میزدم اینطوری خنده ات هم میگرفت و خوشت میومد و منتظر بودی تا سوال کنم و باهم همزمان جوابو بگیم
بعد خسته شدی و خودت آقا معلم شدی و کارتها را برمیداشتی و میگفتی خب بچه ها اینجا میشولک داره چیکار میکنه؟ اصلا حوصله بازی جدی را نداری و این اولین باربود که کمی بازیمون را جدی گرفتی .
بازم خدارو شکر یک راهی پیدا شد