امیرصدراامیرصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

دنیای کودکانه و امیرصدرا

خاطره 16مهر 92 -

1392/8/8 15:06
228 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز عصر ساعت 5 از سرکار رسیدم خونه .گلوم درد می کرد .حاجی بابا بردت پارک و من فرصت کردم استراحت کنم . ساعت 6 بابا مهدی زنگ زد و گفت باطری ماشینو یک اقای دزد بلا برده و برای همین بی ماشین اومد خونه و مجددا  ساعت 8 رفت و ساعت 10 شب با ماشین برگشت و .....

ساعت 8 شب مامان عزیز و حاجی بابا هم خواستند بروند دنبال دایی امیر  شما هم مثل فشفشه از توی خونه پریدی رفتی تو ماشین و باهاشون رفتی و من بعد از مدتها یکساعتی توی خونه تنها بودم .

شب هم خاله ساره و عموبهروز اومدند و انگار دختر خاله و پسرخاله ات اومدن . خاله به شوخی  همیشه بهت میگه مگه من هم قدت  هستم . منم میگم باید جای نی نی نداشته تان را براش پر کنی یک نی نی بیار تاشاه پسرم همبازی داشته باشه .

ماهم رفتیم خونه مامان عزیز و تاساعت 11 بیدار بودی . البته نمیخواستی بیایی و منم گفتم این یک مهمونی بود که تموم شد وقتی مهمونی تموم میشه و مامان میگه باید بریم شما هم بایدبا مامان و بابات برگردی خونه . برات قبول کردنش سخت بود ولی مطمئنم که برات مفید است

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)