امیرصدرا و آب شدن دل مامانی
سلام پسرکم
صبح که بغلت کردم ببرمت بالا پیش مامان عزیز بخوابی در راه بیدار شدی و گفتی:
چرا داری منو میبری بالا ؟ میخواهی بری سر کار ؟
دل مامانی حسابی گرفت و نمیدونستم چی بگم که غصه نخوری . خلاصه مجبور شدم پیشت بالا بخوابم تا دوباره خوابت برد .
در راه فکرم به شما بود که وقتی بیدار میشی چقدر غصه میخوری ساعت 10 بهات تماس گرفتم گریه میکردی چرا منو نبردی منم بهت قول دادم زود میام میبرمت هیئت طبل بزنی و ازت خواستم گریه نکنی و بخندی .
قربون پسر فهمیده ام بشم . ببخشید مامانی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی