امیرصدرا و نمایشگاه اسباب بازی 21 دی92
جمعه بالاخره موفق شدیم بریم نمایشگاه .بابایی باید ظهر میرفت سرکار برای همین ساعت 9و نیم اول وقت اونجا بودیم .خیلی نموندیم .البته یکمیش تقصیر خودت بود .
اینجا محوطه بازی برای بچه ها بود جالب بود
نمایشگاه بدی نبود ولی از ساعت 11 دیگه خیلی شلوغ شد .خیلی خرید نکردیم اکثر بازیهای فکری را نمونه اش را داشتی . عکساشو برات بعدا میزارم .
برای اینکه نبرمت دستشویی بهانه بابایی را گرفتی از پیش من دور شدی و از پله ها رفتی بالا دنبال بابایی . منم از دور میدیدمت . یک خانمه دید گریه میکنی بردت پیش انتظامات گفت گم شده .منو نگاه میکردی ولی به آقاهه نگفتی مامانم اینه منم هیچی نگفتم دیدم رفتی باهاش . دنبالتون اومدم ببینم چیکارمیکنی تا اینکه در جمعیت گمتون کردم . نمایشگاه شلوغ بود وخیلی از نظر اطلاع رسانی ضعیف بود بالاخره از پشت بلندگو شنیدم گفتند : مامان مهربون امیرصدرا .ولی نفهمیدم کجا بایدمیرفتم .رفتم ستاد گفتن برو قسمت رادیو رفتم اونجا که دیدم بابایی هم از صدای بلندگو متوجه قضیه شده بود و اومده بوداونجا . ولی گفتند بچه ای اینجا نیست و فرار کرده .... ماهم . شروع کردیم به گشتن بابایی هراسون منم بدنبالش . خلاصه بعد از کلی گشتن دیدیم جلوی یک غرفه ایستادی داری برنامه تبلیغی بالا بالا را نگاه میکنی و عین خیالت نیست . برا ی همین برگشتیم خونه و دیگه نموندیم .