امیرصدرا و سرکارمامانی
پسرکم چند وقت بود که میگفت مامان از حاج آقا نقی و برادرشون حاج آقا رضا ( کارفرمای مامانی هستند) اجازه بگیر منو با خودت ببری . دیروز بالاخره تصمیم گرفتم شما رو با خودم بیارم تا سرراه ببرمت بیمارستان مهر پیش دکتر زمانیان تا چکاپ بشی و عصر هم برات دانشکده طب سنتی وقت گرفته بودم . خواستم قبل از اینکه مجبور بشیم بخاطر بیش فعالی شما به دارو های شیمیایی روی بیاریم با طب سنتی بتونیم مساله را حل کنیم . امروز با مامانی اومدی سرکار الان هم روی پای من نشسته ای چون از پله ها افتادی و پاهات درد گرفته هرچند نشستنت دوام نداره و درد پاهات زود یادت میره . حاج آقا نقی به ترکی بهت میگه اوغلان ( یعنی پسر ) و شما با لهجه قشنگی تکرار کردی و ...